عشق
با یک دنیا غم و حسرت
دل از آغوش تو کندم
دیگه حتی یه بارم
من به عشقت دل نمی بندم
به آسونی یک قصه
تو از عشقم گذر کردی
دلم یه گوله آتیش
تو اونو شعله ور کردی
میون اینهمه آدم
شدم تنهاترین تنها
منو اینجا رها کردی
تو در این گوشه دنیا
ببین بغضه شکستم را
نمیگم دیر یا زود
اگه چیزی برام مونده
یه مشتی خاطره بوده
واسه این عاشق ساده
یه روز مثل خدا بودی
نمی دونست دل ساده
که خیلی بی وفا بودی
با اینکه دل بریدم من
شکسته بال پروازم
هنوزم تویه غربت
برات معنای نیازم
کسی دیگر نمی کوبد
در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد
چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش
اما کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم
که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش
اما کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود
برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
کاش می شد عشق را معنا کنیم
کاش می شد خنده بر دنیا کنیم
کاش بودی از دل من با خبر
گریه ام میکرد بر قلبت اثر
کاش می شد مرهم زخمم شوی
کاش می شد همدم عشقم شوی
کاش می شد خواب را تعبیر کرد
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
کاش می شد مثل باران می شدیم
کاش می شد رعد و طوفان می شدیم
کاش می شد عشق را بهتر شناخت
نغمه ای از عشق و از مستی نواخت
کاش می شد عشق را معنا نمود
عاشقی و عشق را با هم سرود